خلاصه داستان :
حمود و عثمان به روستا می روند، دختران خانواده های ثروتمند روستا را با وعده ازدواج فریب می دهند، به بهانه ایجاد ایستگاه در روستا، طلاها را می دزدند و ناپدید می شوند. در حالی که آنها این بار برنامه های خود را عملی می کنند، همه چیز آنطور که می خواهند پیش نمی رود. محمود شنید که پدر سونای، دختر زیبای دهکده، طلاهای زیادی دارد و بر این اساس هدف خود را تعیین کرد. اما به لطف بی احتیاطی عثمان، سونای می فهمد که محمود می خواهد چه کار کند و او را به بازی می گیرد. او باعث می شود محمود به دنبال طلا بدود و در نهایت او را گرفتار می کند.
Altina Hücum